• وبلاگ : جواب به شبهات اهل تسنن
  • يادداشت : اشكال بر عقيده به شفاعت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + عزت يافته 

    واعظ از شفاعت سخن مي گفت.

    شفاعت يعني اثري كه شخصيت و انقلاب حسين در سرنوشت بشريت دارد.

    و براي ما اين واعظ نمونه عيني مي گفت.

    نمونه ي عيني مي گفت كه اثبات بكند كه حسين كشتي نجات و چراغ هدايت است.

    و به ما مي گفت كه اي انسان ها- از اين چراغ هدايت بهره بگيريد. اما نمونه عيني اين واعظ را بايد گفت تا بفهمند شيعيان!

    يك روز عاشورا بود و همه مردم شهر داشتند در مساجد و محافل گريه مي كردند.

    يك زن بدكاره اي كه در يكي از محله هاي اين شهر رسما معروفه بود و به اندازه اي كثيف بود و در ميان بدكاره هاي رسمي از همه پليدتر- كه همان روز عده اي مشتري داشت.

    نزديك ظهر مي خواست براي اين مشتري ها غذا درست بكند و يك سور و ساتي بر پا بكند. كبريت نداشت- آمد به منزل همسايه كبريت بگيرد و همسايه روضه داشت- روضه حسيني و شله مي دادند.

    و در باز بود و آمد و فتي و دود و دمي. رفت توي آشپزخانه- شعله هاي آتش زير ديگ خاموش شده بود و رويش خاكستر نشسته بود- در حالي كه در اتاق هاي بالا روضه خوان به داخل گودال قتلگاه رسيده بود و از تيغ كه بر حلقوم امام نشسته و خون و التماس يك قطره آب و سنگ و نيزه و مي گفت و صداي بلند گوشخراش از ضجه و شيون و ناله كه از دهان ها بلند مي شد و بر دل نمي نشست

    در آشپزحانه- اين زن پف مي كرد و در همان حال كه مصيبت حسين خوانده شد از چشم هاي اين فاحشه چند قطره اشك ريخت.

    بعد چه شد؟ اين زن بيست و چهار سال بعد مرد. در اعلي غرف بهشت اين زن را چهارنفر در خواب ديدند كه با مريم مقدس و فاطمه محشور شده است.

    ازش پرسيدند تو اين جا چه كار مي كني؟ مگر چه خبر شده؟ مگر حساب و كتاب اين جا چه فرمي است.

    گفت كار من خيلي خراب بود. خدا به قدري سخت گرفته بود كه از وحشت داشتم ديوانه مي شدم و تمام كارها و حالات و حتي خيالات پنهاني و افكار زودگذر و همه چيز............ با آن ترازوي عجيب مغناطيسي اتمي وزن شد.

    و خدا گفت: اگر به اندازه يك مثقال كار خوب بكني اثرش را مي بيني و اگر به اندازه يك مثقال كار بد باز هم اثرش اينجاست.

    خوب اين زن هم شغلش- درآمدش- زندگيش- عمرش و تمام وجودش گناه يك دست بود.

    مصرف تمام كثافت كاري هاي يك محله را يك تنه تامين مي كرد.

    و ملائك گرفته بودندش كه تو حتي يك ذره كار خوب نكردي. و زنجيرش كردند و غل و آتش!

    و تحقيرش هم مي كردند كه تو ذاتت كثيف بود و فكر رو روح و عقيده ات و احساس و شخصيتت در پليدي و پستي و كثافت كاري است.

    يك دفعه

    ديدم تمام قرآن و ترازو و نامه ي اعمال يك دفعه كنار رفت و خدا هم لحن و رفتارش عوض شد.

    شفيع روز جزا آمد و دستم را گرفت و از آن محكمه ي وحشتناك نجاتم داد و چون در دست راستم جواز ورود نداشتم و نمي تونستم از در بهشت رد بشوم

    چون در بهشت را كنارش مامور مي ايستانند- مامور بيدار و دقيق- اصلا در اين بهشت عنصر پست و بي ارزش و ناپاك و بي شعور نمي گذارند رد بشود.

    اين را از يك جاي عجيب غريبي وارد بهشت كردند. يك جايي كه فقط پارتي دارها مي توانستند وارد شوند.

    خلاصه اين فاحشه خودش را بين بهشتي ها حا زد.

    وقتي اين سرگذشت را شنيدم

    دلم لرزيد/

    احساس كردم كه همه چيز در درونم فروريخت و رها شدم.

    و گريختم از تو- گريختم از واعظت- گريختم از دين تو و از مذهب و مرام تو

    گريختم

    و امروز هم مي گريزم. به سرعت اسبي كه دهنه و افسار و پايبند را ريخته باشد- مي گريزم

    شما هم در تعقيب من لنگ لنگان مي آييد تا به خيال واهي خود مرا دوباره به چنگ آوريد و رامم كنيد

    ناشيانه دشنامم داديد

    و با خشم و هياهو و فريادهاي وحشت افزا

    قدم سست مي كنم

    به من نزديك مي شوي.

    هنوز به چنگ نيامده شلاق مي كشي و مي خواهي دوباره افسار و دهنه و ساق و زين و بند ...........